رویاهای تنهائی من



 

گهی میسوزم از یاد گذشته

 

کنون روزم چو شام تار گشته

 

ز شادابی چو گل بودم به بستان

 

زدم طعنه به رستم های دستان

 

دلم شاد و لبم خندان و جان مست

 

چه باکم گر دلی در سینه بشکست

 

مرا بود آینه دمساز و همراز

 

که با مرغ طرب بودم هم آواز

 

کنون مبهوت و مات و سر گریبان

 

ز آئینه شدم چون جن گریزان

 

ز روی خویش گاهی می هراسم

 

گهی گم کرده ام هوش و حواسم

 

شنیدم مادرم میگفت گهگاه

 

خوشا آنکس که میمیرد به ناگاه

 

اجل اکنون نماید ناز بسیار

 

"رسا" روحا نه جسمأ هست بیمار

 

#گیتی رسائی


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

خدای خوبی ها وبلاگ مدیریت مالی -احمد سوری دانلود فایل های الکترونیکی چتینگ بوب فروشگاه اینترنتی فرش ماشینی سایت شرط بندی معتبر مرجع مقالات رسمی لوازم ارایش حقایق کتمان شده concealed facts بازی اسکرش آکادمی پیکسان