گهی میسوزم از یاد گذشته

 

کنون روزم چو شام تار گشته

 

ز شادابی چو گل بودم به بستان

 

زدم طعنه به رستم های دستان

 

دلم شاد و لبم خندان و جان مست

 

چه باکم گر دلی در سینه بشکست

 

مرا بود آینه دمساز و همراز

 

که با مرغ طرب بودم هم آواز

 

کنون مبهوت و مات و سر گریبان

 

ز آئینه شدم چون جن گریزان

 

ز روی خویش گاهی می هراسم

 

گهی گم کرده ام هوش و حواسم

 

شنیدم مادرم میگفت گهگاه

 

خوشا آنکس که میمیرد به ناگاه

 

اجل اکنون نماید ناز بسیار

 

"رسا" روحا نه جسمأ هست بیمار

 

#گیتی رسائی

گم کرده ام هوش و حواسم

  ,ز ,کرده ,گم ,چو ,ام ,  ز ,  کنون ,گم کرده ,ام هوش ,کرده ام

مشخصات

تبلیغات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خاطراتِـ پرتو ارومیه نیوز gheymat آموزش کودکان با نیازهای ویژه ویلای غیر شهرکی مجله ی برترین های داخلی سلاح گرم دامپروری گوسفند تور تعطیلات مرداد 98 | تور عید غدیر 98 | ماهبان تور